میقات

***قُل إنَّ الأولینَ وَ الأخَرینَ لَمَجمُوعُونَ إلی مِیقَاتِ یَومٍ مَعلُومٍ***

میقات

***قُل إنَّ الأولینَ وَ الأخَرینَ لَمَجمُوعُونَ إلی مِیقَاتِ یَومٍ مَعلُومٍ***

کانون علمی و فرهنگی مسجد امیر المؤمنین شهرک آزادگان فاز 3

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۳۱ فروردين ۹۴، ۱۳:۴۹ - علی حاجی عرب
    باریک

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

 الشَّهرُ شَهری و العَبدُ عَبدی و الرَّحمَةُ رَحمَتی فَمَن دَعانی فی هذَا الشَّهرِ أجَبتُهُ و مَن سَألَنی أعطَیتُهُ

ماه (رجب) ، ماه من ، بنده ، بنده من ، و رحمت ، رحمت من است ؛ هر که در این ماه مرا بخواند ، اجابتش کنم و هر که حاجت آورَد ، عطایش کنم.


بحار الانوار  ج 95  ص 377

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۱
یه روز ...

إِسْمَاعِیلَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله:

رَجَبٌ‏ شَهْرُ الِاسْتِغْفَارِ لِأُمَّتِی، أَکْثِرُوا فِیهِ مِنَ الِاسْتِغْفَارِ فَإِنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ، اسْتَکْثِرُوا فِی رَجَبٍ مِنْ قَوْلِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ سَلُوا اللَّهَ الْإِقَالَةَ وَ التَّوْبَةَ فِیمَا مَضَى وَ الْعِصْمَةَ فِیمَا بَقِیَ مِنْ آجَالِکُم‏...

 وسائل الشیعة ؛ ج‏10 ؛ ص512

پیامبر اکرم ص می فرمایند:

رجب، ماه استغفار امت من است، زیاد در آن طلب مغفرت کنید؛ چرا که خداوند آمرزنده و مهربان است.

در این ماه زیاد بگویید" أستغفر الله ربی و اتوب إلیه" و توبه (از اعمال) در ایام گذشته و عصمت و پاکی در باقیمانده آن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۴۸
یه روز ...

قسمت دوم:


خوبی ها و بدی ها


چند دقیقه بعد، حاج آقا وارد شد.

 همه به احترام ایشان بلند شدیم و صلوات فرستادیم.

 حاج آقا کیفش را کنار منبر گذاشت و اوراق دیروزی را از داخل کیف بیرون آورد.

 حاج آقا گفت: به نام خداوند بخشنده‏ی مهربان بچه‏ها، حالا وقت چیه؟

 همه گفتند: معرفی برنده.

 حاج آقا: و اما برنده!

 در حالی که چند ورق کاغذی را توی دستش جابجا می‏کرد، گفت: من شب گذشته مطالب همه‏ی ورقه‏ها را با دقت مطالعه کردم و دیدم کمه همه‏ی نوشته‏ها خوب و زیباست.

 به همین دلیل نتوانستم بهترین آنها را انتخاب کنم.

 بالاخره، مجبور شدم به قید قرعه از میان همه‏ی شما یک نفر را برنده اعلام کنم. البته تا آخرین جلسه، روش انتخاب برنده‏ی جایزه به همین ترتیب خواهد بود و در ضمن جوایز برنده‏ها را آخر ماه مبارک تقدیم خواهم کرد. برنده‏ی امروز آقای احمد خسروی هستند که یک عدد توپ فوتبال برنده شده است.

 حالا لطفاً تلاوت قرآن را از همان نفری که پای ستون نشسته شروع کنید.

 نفر پای ستون تقی بایرامی بود که بلافاصله چند آیه از قرآن تلاوت کرد و پشت سرش چهار نفر دیگر هم خواندند تا اینکه نوبت به جلسه‏ی بحث رسید.

 حاج آقا: کسانی که مطلب آورده‏اند، سمت راست مجلس بنشینند تا شروع کنیم.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۰۴
یه روز ...

دوستان عزیز سلام

از امروز در چند قسمت براتون یک رمان زیبا  قرار می دم 

امیدوارم از خوندش لذت ببرید  و با نظرات خودتون  ما رو تو این راه یاری کنید.










قسمت اول:


به نام خدا

شهر کوچک ما در دامنه‏ی کوه بلندی، در شمال غربی ایران قرار داشت. اهالی اکثراً، همدیگر را می‏شناختند.

 با وجود اینکه، روستای بزرگ ما شهر شده بود، ولی هنوز بافت طبیعی و بکر محیط، دورنمای چشم نوازی آفریده بود.

 پیر مردهای خسته از کار و تلاش بی‏وقفه، در میدان بزرگ شهر جمع می‏شدند و پای دیوار و درخت‏های سرسبز و سالخورده می‏نشستند و گپ می‏زدند.

 بغضی از آنها چپق می‏کشیدند. آنها چپق‏هایشان را طوری روشن می‏کردند و می‏کشیدند که گویی یک توپ جنگی قدیمی را آماده‏ی شلیک کرده باشند.

 آنها با گفتگوی صمیمی و دوستانه، غروب زیبای آفتاب را به نظاره می‏نشستند.

 در حاشیه میدان، یک قهوه خانه‏ی سنتی بزرگی بود.

 از این قهوه خانه، سینی‏های پر از چایی خوشرنگ و تازه دم، پیوسته بین مردم توزیع می‏شد.

 سالار نیم تنه، اسم مردی بود که تقریباً همه‏ی عمرش را با کار کردن در قهوه خانه‏ی بزرگ شهر گذرانده بود.

 هنوز صدای برخورد نعلبکی به ته استکان در دستان سالار نیم تنه، گوش دلم را نوازش می‏دهد.

 آن وقت‏ها، هر کس که چای خور بود، هر چند وقت یکبار تعدادی (پته) که به اندازه‏ی یک سکه‏ی یک ریالی بود، از قهوه‏چی می‏خرید و هر وقت که چای می‏خورد، یکی از پته‏ها را به جای پول به سالار نیم تنه می‏داد.

 من آن وقت‏ها، یعنی تا زمانی که هنوز به سن بلوغ و تکلیف نرسیده بودم بیشتر وقت‏ها با دوستانم گرم بازی می‏شدم.

 اصلاً نمی‏فهمیدم که روز چگونه گذشت.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۵۷
یه روز ...